آدم‌ها

آدم‌ها،
این توده‌های گوشت، پوست و خون، عمدتا با مغزی بدونِ کارکرد که روی زمین سنگینی می‌کنند. همیشه باید هوشیار باشی و خودت را نیشگون بگیری که مبادا تفکرت برایشان روشن شود؛ مبادا نظری مخالف بدهی وگرنه باعث چنان تلاطم عظیمی در روح و روانت می‌شوند که تا چند روز باید جان بکنی و حالت را جا بیاوری تا بتوانی به زندگی در این دنیای عجیب ادامه دهی.
آدم‌ها،
این توده‌هایی که همه جا می‌لولند و به همه چیز سرک می‌کشند به غیر از آنچه که باید.
و من هر روز بیشتر احساس می‌کنم از قماش آدم ها نیستم. هر روز بیشتر به گوشه‌ای رانده می‌شوم و از آن‌ها دور.
آدم‌ها،
این ظواهرِ پر زرق و برق که چشم‌هایت را کور می‌کنند ولی اغلب اهمیتی به ترکیبِ کدری که درونشان جریان دارد نمی‌دهند.
من، آدمی که نمی‌دانم غُرهایم شامل خودم هم می‌شوند یا نه اما همچنان از آدم‌ها می‌گویم.
آدم‌ها،
این رفتارهای سرشار از نوسان که نمی‌دانی باید برایشان شمشیر بکشی یا در آغوششان بگیری، به حرف‌هایشان گوش کنی یا نادیده‌شان بگیری، نزدیک‌شان شوی یا از آن‌ها دوری کنی، دوستشان داشته باشی یا نفرت بورزی…
و آدم‌ها، این آدم‌های دردسر ساز همیشه می‌روند تا خودشان را وسطِ زندگی به نمایش بگذارند و تو قرار است تا ابد این گوشه کنارهای ناپیدا رها شوی.
چه بهتر یا شاید هم چه غم انگیز.

به اشتراک بگذارید
اشتراک گذاری در facebook
اشتراک گذاری در whatsapp
اشتراک گذاری در twitter
اشتراک گذاری در telegram
اشتراک گذاری در linkedin
پست های مرتبط

2 پاسخ

  1. یا مجبوری تظاهر کنی که داری به حرفاشون اهمیت میدی حرف های تکراری یا چیز هایی که باهاشون مخالفی چون اینطوری راحت تره بعد میری توی تنهایی خودت تا دوباره شارژ بشی البته میدونم آدم بعد یه مدت از این تظاهر هم خسته میشه .

دیدگاه‌ها بسته‌اند.