عنوان: كپنهاگ (نمايشنامه)
نويسنده: مايكل فرين
مترجم: حميد احيا
انتشارات: نيلا
تعداد صفحات: ۱۱۸
نمايشنامهای عالی. مثالِ بارز گفتوگونويسیِ درست. میدانیم گفتوگوی خوب بايد اطلاعات را در دل مكالمهای طبيعی و روان برای خواننده بازگو كند و حالا ببینید که اين مكالمهی جذاب بين دو دانشمند و همسر يكی از آن دو، چقدر عالی پيش میرود. به طوری كه وقايع تاريخی را به روانترين و بهترين شكل ممكن به اطلاع ما میرساند. دو دانشمند بزرگ يعنی بور و هايزنبرگ و همسر بور به نام مارگرت در اين نمايشنامه نقش دارند.
خواندن كتاب كپنهاگ آن هم درست زمانی كه به تازگی دو اپیزود آخر پادكست رخ را در رابطه با زندگی انيشتين گوش كرده بودم برایم تاثيرگذار بود. تمام چيزهایی كه مجبور بوديم در درس فيزيک حفظ كنيم (درسی كه از آن متنفر بودم)، اينجا برايم يادآوری شدند.
كمی اطلاعات به عنوان پيشزمينه برايتان میآورم تا خواندن کتاب را برایتان لذتبخشتر کند:
اول اينكه انيشتين معتقد بود ملیگرایی مسخره است و بخاطر همين اعتقاد هم بود كه خود را از عنوان شهروند آلمان بيرون آورد. در واقع میخواست شهروند جهان باشد نه يک كشور خاص. او كه عقايد ضد جنگ داشت و با شروع حملهی هيتلر مخالف بود، وقتی متوجه شد آلمان در حال كار روی سلاح هستهای است به رزولت، رئيسجمهور وقت امريكا گفت «شما بايد دست بجنبونيد و زودتر از اونا به اين سلاح دست پيدا كنيد وگرنه مردم زيادی كشته میشن.» بعد از شكست آلمان، با وجود اينكه انيشتين به امريكا گفت «خب حالا كه اونا شكست خوردن لزومی نداره شما به ساخت سلاح ادامه بديد»، امريكا كه هزينه و زمان زيادی را صرف آن كرده بود ادامه داد و بعد هم بمباران هيروشيما و ناگاساكی اتفاق افتاد. (توصيه میكنم اين دو اپيزود را در پادكست رخ گوش كنيد)
حالا ساخت بمب هستهای چه چیزی هست؟ نوترونها را به سمت هستهی اورانيوم پرتاب میكنند و بعد تبديل میشود به باريوم و انرژی زيادی هم آزاد میكند كه به آن انرژی هستهای میگويند. كپنهاگ (علاوه بر پایتخت دانمارک و شهر محل زندگی بور) چيست؟ اصل عدم قطعيت از هايزنبرگ و اصل متكمل از بور دو ستون اصلی تفسير كوانتوم مكانيک كپنهاگ هستند.
مارگرت در اين نمايشنامه نقش مهمی دارد چون دقيقا مثل ماست؛ خوانندههایی كه اغلبشان فيزيكدان نيستند و بايد به زبان ساده برایشان توضيح بدهند كه اين دو دانشمند دربارهی چه چیزی بحث میكنند. اگر مارگرت عزيز نبود ما از اين كتاب سر در نمیآوديم؛ به قول خود مارگرت، اين دو نفر «به طرز اغراقآميزی منطقی» حرف میزنند و به زعم من اين نفر سوم، مطالب را به شكلی انسانیتر روی صحنه میآورد.
كپنهاگ يكی از زيباترين و تاثيرگذارترين كتابها برای مایی است كه تاريخدان نيستيم اما كه میخواهيم از گذشته بدانيم، میخواهیم بدانیم که با تصمیمهای به ظاهر سادهی آدمها چه بلایی ممکن است بر سر دنيا بيايد و چه شد كه به اين نقطه رسيديم.
بخشهایی از كتاب:
«مارگرت: اگه داری كاری میكنی كه بايد روش تمركز داشته باشی، نمیتونی همزمان راجعبه انجام دادنش هم فكر كنی واگه داری راجعبه انجام دادنش فكر میكنی پس عملا نمیتونی انجامش بدی نه؟
بور: اما بعد از اينكه اون كار رو انجام دادی…
مارگرت: برمیگردی بهش نگاه میكنی و حدس میزنی (چه كار بايد میكردی) درست مثل بقيهی ما. فقط حدس تو بدتر از حدس ماست چون خودت رو موقع انجام دادن كار نديدی ولی ما ديديم.»
«هايزنبرگ: يه بارِ ديگه اصل متكمل: من دشمنتم؛ دوستت هم هستم. خطری برای كل بشريتم؛ مهمونت هم هستم. يه ذرهام؛ موج هم هستم. ما يک مسئوليت نسبت به كل دنيا داريم و كلی مسئوليت نسبت به چيزهای ديگه؛ نسبت به هم ميهنامون، همسايههامون، دوستهامون، خانودمون، بچههامون كه هيچ كدوم با همديگه نمیخونن. ما بايد همزمان نه از توی دو تا شكاف بلكه از توی بيست و دو تا شكاف رد بشيم. تنها كاری هم كه میشه كرد اينه كه بعدش برگرديم ببينيم چی شده.»
آخرین دیدگاهها