چرا نویسنده بزرگی نشدم

کتاب چرا نویسنده بزرگی نشدم

عنوان: چرا نویسنده بزرگی نشدم؟
نويسنده: بهار رهادوست
انتشارات: ناهيد
تعداد صفحات: ۲۰۰

 

من اين كتاب را به سختی پيدا كردم؛ تمام ميدان انقلاب را زير پا گذاشتم تا بالاخره (در كتاب‌فروشی انتشارات نيلوفر) آن را يافتم، اما ديباچه‌ی كتاب بدجور ذوقم را كور كرد و باعث شد از خودم بپرسم: «ارزششو داشت؟»
برای جواب دادن به اين سوال خيلی زود بود پس به خواندنش ادامه دادم.
بخش ديباچه می‌توانست به طور كامل حذف شود به دو دليل: اول اينكه به شدت خسته‌كننده بود؛ نويسنده سعی داشت با نوشتن اين بخش به صورت گفت‌وگویی درونی، به سوالاتی كه ممكن است در ذهن خواننده ايجاد شوند پاسخ دهد اما عملا حرف چندانی درآن نزده. دوم اينكه انگار خودش را به زحمت زیادی می‌اندازد تا بگويد من پژوهشی انجام داده‌ام كه در آن زندگی خودم را بررسی كرده‌ام. نمی‌دانم چرا تصورش این بوده كه خواننده اين مطلب را درک نمی‌كند و آن را عجيب می‌داند اما لااقل بنظر من كه اين پژوهش و كنكاش در زندگی خود چيز عجيبی نيست، اتفاقا خیلی هم مفيد است و كارآمد، هم برای خود نويسنده و هم خواننده. در ضمن اين ديباچه مرا به ياد مقاله‌های قلمبه سلمبه‌ی دانشگاهی انداخت كه چیز زیادی به آدم اضافه نمی‌كنند.
بخش بعدی كتاب «چرا نویسنده بزرگی نشدم» روايت است كه نويسنده درآن با ضرباهنگی مناسب و زبانی روان،‌ قسمت‌های مهم زندگی‌اش را برايمان بازگو می‌کند.
در بخش تحليل،‌ اين مقاله‌ی قلمبه سلمبه‌ی دانشگاهی به اوج ملال خود می‌رسد و باعث می‌شود بخواهی آن را كناری بيندازی اما من به اين احساس غلبه كردم و ادامه دادم. تا اينجای كتاب، مطلقا به هيچ مطلب به درد بخوری دست پيدا نكردم.
از كتاب «چرا نویسنده بزرگی نشدم» توقع داشتم كه راه‌حل‌ها و دلايلی را كه از دل تجربه‌های شخصی نويسنده بيرون آمده‌اند نشان دهد تا بدانیم در راه نويسندگی چه بايد كرد و چه نبايد؛ اما با يک زندگی‌نامه‌ی نه‌چندان جذاب و مقاله‌ای پرتكلف مواجه شدم كه به هيچ وجه هدفم از خواندن اين كتاب نبود. علاوه بر این‌ها از صفحه‌ی ۹۰ به بعد، تبديل می‌شود به كتاب درسی ملال‌آوری كه دلت می‌خواهد هر چه زودتر زنگ بخورد و از شرش خلاص شوی!

چند نكته‌ی قابل تامل
در بخش‌هایی از كتاب كه نويسنده از مشكلات نشر در ايران می‌نویسد، با گوشت و پوست و استخوانم تمامش را درک كردم چون خودم در اين بازی‌های مال‌دوستانه و غيراخلاقی‌شان گير كردم و هنوز هم با فكر كردن به آن‌ها رنج می‌كشم. تا جایی كه من ديده و لمس كرده‌ام، صنعت چاپ و نشر در ايران بویی از حمایت نبرده و حتی می‌توان گفت نسبت به نویسنده‌ها بی‌رحم است.
کتاب چرا نویسنده بزرگی نشدم، به نابسامانی‌های آموزش هم می‌پردازد كه متاسفانه در جامعه‌ی ادبی ما بسيار پررنگ هستند. اما تمام اين‌ها عوامل بيرونی‌اند و خواسته یا ناخواسته بر نويسنده‌ی بزرگی نشدن تمام ما اثر می‌گذارند. پس آنچه که خود نویسنده می‌تواند برای بزرگ شدن بکند چه می‌شود؟
اين كتاب را بايد كسی بخواند كه بتواند دستی به اين نابسامانی‌ها بكشد و چرک روی ادبيات و نشرمان را پاک كند بلكه فرجی شود اما من هدفم از خواندنش رسيدن به نكاتی بود كه بر آن‌ها كنترلی داشته باشم و با رعايتشان بتوانم كاری از پيش ببرم كه متاسفانه محقق نشد.
ايده‌ی نويسنده در بررسی تمام جوانب و عواملی كه چه بد و چه خوب، چه سازنده و چه آسيب‌زا، در نويسندگی او تاثير‌گذار بوده‌اند خوب است و تمام ما برای پی‌بردن به نقاط قوت و ضعف خود بايد آن را انجام دهیم اما انتشار، چیزی بیش از این بررسی می‌طلبد.
خواندن كتاب «چرا نویسنده بزرگی نشدم» را به كسی توصيه نمی‌كنم چون توقعی که داشتم را برآورده نکرد اما يک چيز از آن ياد گرفتم: اینکه خودانتقادی به روش درست را از ياد نبرم و قبل از هر چيز و هر كس روی خودم تحقيق كنم.

بخش‌هایی از کتاب:

«اگر فكر تربيت نشود و به انديشه‌ورزی نينجامد هرز می‌رود و نه تنها فضای آفرينش‌گری را از بين می‌برد بلكه حياتِ آدمی را هم به اتلاف می‌كشاند.»

«نويسنده‌ی بزرگ، انسان خلاقی است كه در چند چيز به مرحله استادی رسيده است:
۱. استادی در زبان
۲. استادی در شناخت انسان
۳. استادی در يافتن فلسفه و جهان‌بينی خود
۴. استادی در روايت
۵. استادی در نحوه‌ی بهره‌گيری از موقعيت‌ها و نوعی هوش ادبی»

به اشتراک بگذارید
اشتراک گذاری در facebook
اشتراک گذاری در whatsapp
اشتراک گذاری در twitter
اشتراک گذاری در telegram
اشتراک گذاری در linkedin
پست های مرتبط