کتاب جنس دوم از سیمون دوبوار
مترجم: قاسم صنعوی
انتشارات: توس
تعداد صفحات (جلد اول): ۴۴۳
قبل از هر چيز، میخواهم برداشت خودم را از قسمتی از پيشگفتار طولانی كتاب جنس دوم كه با آن موافق بودم بنويسم؛ هر فرد اعم از زن يا مرد، ميل به استقلال و بروز استعدادهای درونیاش دارد اما از طرف ديگر، عدهای از زنان كه تعدادشان كم هم نيست، از وابستگی و انفعالی كه گرفتارش شدهاند لذت میبرند چون آنها را از مسئوليت بَری میكند و در يک كلام راحتتر است. اينكه خودشان را به مردی بسپارند كه آنها را از لحاظ اقتصاد، سلامت و اغلب نیازهای حياتی تامين كرده و عملشان را محدود كند، يعنی از سر وا كردن وظايفی كه نسبت به نفس خود برعهده دارند: آزادی و استقلال.
از آنجایی كه اين دو جلد جمعا بيش از هزار صفحه دارد، من به خواندن كامل جلد اول و بخش نهایی جلد دوم بسنده كردم. درست است كه برای رسيدن به يک جمعبندی خوب در هر موضوع بايد ابعاد مختلف آن را بررسی كرد، اما به جرئت میتوانم بگويم كه در كتاب جنس دوم، بسياری از بخشها قابل حذف يا لااقل قابل خلاصه شدن بودند.
جلد اول دارای سه بخش است كه در اينجا به هر بخش به صورت جداگانه میپردازم:
سرنوشت
از منظر زيستشناسی برداشتهای غيرمنطقی و تندرویی دارد؛ دقيقا مثل همان فلسفهی قرون وسطایی كه از آن انتقاد كرده. ماده را محكوم به بردگی مادری و نر را دارای ابتكار عمل جنسی میداند!
در بخش سرنوشت اينطور برداشت میشود كه اصرار دارد بگويد ماده برای بردگی مادری و نر با آزادی فردی بيشتر به دنيا آمده و فمينيسم يعنی به مقابله برخاستن با طبيعت. به بيانِ بهتر، سرنوشت زن همين بوده كه از مرد پايينتر باشد و فمينيسم يعنی مقابله با اين سرنوشت. انگار بچهی كوچكی كه در دعوا با برادرش شكست خورده و طرف برادر را گرفتهاند با گريه پدر مادرش را متهم میكند كه از اول هم او را دوست نداشتند! (اما بايد صبر داشته باشيم چون هرچقدر بيشتر کتاب جنس دوم از سیمون دوبوار را بخوانيم، به درک بهتری از آن خواهيم رسيم.)
اين قسمت سرشار از كلمات قلمبه سلمبه و لفاظیهای بيهوده است برای همين به سختی خودم را مجاب كردم كه تا انتها بخوانمش. ارزش بيش از اندازهای كه به دستگاه توليد مثلی انسان و تفاوت آن در زن و مرد داده و انگار اين دو جنس از انسان را موجوداتی بدون احساس و فكر و عاطفه و صرفا دستگاهی به دنبال لذت و توليد مثل درنظر گرفته است.
اگر بخواهيم تنها از بُعد جسمی به پرورش موجودی زنده درون زن، باتوجه به تمام سختیها و دردهای قائدگی و بارداری و زايمان و محدوديتهایش اشاره كنيم، بردگیِ مادری عبارتی كاملا مناسب است، اما چيزی كه در اين بخشِ کتاب از آن غفلت شده يا من متوجه وجودش نشدم اين است كه نمیتوان جسم را جدا از بُعد روحی و روانی مورد بررسی قرار داد و از آن برداشتهای فلسفی و روانكاوانه كرد! مثلا در جایی مینويسد (نقل به مضمون) كه اسپرم به دليل ماهيت فعالانهای كه دارد و قدرت حركت به سمت تخمک، آزادی عمل بيشتری نسبت به مادهای دارد كه فقط در انتظار ورود اسپرم و بارداری، يکجا مانده، و به اين صورت تخمک را به مثابه زن و اسپرم را مرد درنظر میگيرد؛ مرد فعال و زن منفعل! (اما صبر كنيد! اين برداشتی عجولانه است و با ادامه دادن كتاب، متوجه خواهيم شد كه اينها نظر خود نويسنده نيستند بلكه برداشت نادرست مردم است كه به برتر دانستن مرد منجر شده است.)
تاريخ
در بخش تاريخ کتاب جنس دوم از سیمون دوبوار، بررسی گذشتهی زن از زمانی كه زور و قدرتِ بدنی برای زنده ماندن و غلبه بر طبيعت موجب برتری مرد شده بود شروع میشود و همينطور به زمان جديد میرسد. كاملا درست است كه در تمام اين سالها، زن از آن حالت انفعال و صرفا فرزندآوری كمكم فاصله گرفته و وارد جامعه شده، اما همچنان بسياری از مردها خود را اصل و ستون جامعه میدانند و اين متاسفانه حقيقت دارد.
جنس دوم سعی دارد با بررسی تاريخی رنجهای تحميلشده بر زنان، سير تحول دردهایی را روايت كند كه جهل و زيادهخواهی باعثشان بوده است و صدالبته تحقيرپذيری بسياری از زنان.
اسطوره
سيمون دوبووار به تفصيل از ديد تعدادی از نويسندهها نسبت به زن میگويد. اول اين بخش را بخوانيد:
«مخالفان فمينيسم ايراد میگيرند كه زنهای تحصيلكرده و باهوش عبارت از غولهایی هستند؛ تمام شر ناشی از اين است كه زنها هنوز استثنایی هستند آنها اگر میتوانستد با همان حالت طبيعی مردها به فرهنگ دسترسی پيدا كنند با همان وضع طبيعی نيز از آن سود میبردند. پس از مثلهكردن زنها، آنها را بردهی قانونهای مخالف طبيعت میكنند، آنان را برخلاف ميلشان به شوهر میدهند، میخواهند كه وفادار باشند و بابت طلاق هم مثل اينكه رفتار ناشايست از آنها سر زده باشد سرزنش میكنند. عدهی كثيری از زنها را وقف بیكاری میكنند درحالی كه در بیكاری سعادتی وجود ندارد. اين وضع استاندال را به خشم میآورد و او در آن سرچشمهی نقصهایی را كه در زن مورد سرزنش قرار میگيرد میيابد. زنها نه فرشتهاند نه غول و نه ابولهول: موجوداتی بشریاند كه سنتها و آداب ابلهانهای آنان را به نيمبردگی محكوم كرده است.»
با وجود اين مطلب، در نهايت، تمام آن نويسندهها و حتی استاندال (کتاب سرخ و سیاه را از این نویسنده معرفی کرده ام) را اينگونه توصيف میكند:
«در همهی احوال از زن توقع دارند كه خود و عشق را فراموش كند… از خودگذشتگی زنانه را مونترلان و لاورنس به مثابه وظيفهای طلب میكنند، كلودل، برتون و استاندال، كه خودپسندی كمتری دارند اين را به مثابه انتخابی سخاوتمندانه میستايند. اين سه آن را میخواهند ولی ادعا نمیكنند كه درخور آن هستند. تمام آثار آنها نشان میدهد كه از زن انتظار «ديگریبودن» را دارند يعنی همان چيزی كه اوگوست كنت در زن میستود و به او تحميل میكرد و بنظر او كهتری آشكار و درعين حال برتری مبهمی در زن پديد میآورد.»
از نظر من در اينجا بيش از حد منفینگرانه برخورد كرده گرچه تا حدودی با نظرش موافقم. ولی در جایی ديگر مینويسد:
«زنهایی وجود دارند كه ديوانهاند و زنهایی كه استعداد دارند: هيچ زنی ديوانگی در قريحه و استعداد را كه نبوغ خوانده میشود ندارد.»
چنين جملاتی كه در نهايتِ اطمينان نوشته شدهاند در کتاب جنس دوم از سیمون دوبوار كم نيستند و همين موجب میشود او را ضد زن بخوانند با وجود اینكه كتابی فمينيستی نوشته! لحن جدی، قاطع و البته گاهی متعصبانهاش كمی از محبوبيت اين كتاب میكاهد اما من يكی كه هرگز منكر ارزشمندی آن نخواهم شد.
جلد دوم را فقط از قسمت چهارم يعنی به سوی رهایی خواندم كه به زنان مستقل و در نهايت نتيجهگيری و نظر خود او نسبت به اين كتاب میپردازد.
سيمون دوبوار در جنس دوم، چندين بار تكرار میكند كه میخواهد به اين پاسخ برسد كه چرا زن «ديگری» است. اما من نمیفهمم كه چرا بايد اين را پذيرفت و بعد به دنبال پاسخ بود؟ خيلی ساده است، نه زن ديگری است و نه مرد هر دو اين ها انسانهایی متفاوت اما با ارزش يكسان هستند و هر كس اولين بار با هر دليل و منطقی زن را ديگری يا جنس دوم خطاب كرده اين سخنش از جهل نشات گرفته است.
ترجمه
نمیدانم ترجمه كتاب است كه اينقدر پرتكلف و غير قابل ارتباط نوشته شده يا متن اصلی هم همينطور بوده است. در بخش اول جلد اول، يعنی سرنوشت، با ترجمهای افتضاح و نامفهوم روبرو شدم. دليل اين همه سختی و جملههای طولانی را نمیفهمم، خيلی سادهتر از اينها میشد جملهبندی كرد. اما در ادامه بخاطر سادهتر شدن مطالب، ترجمه هم شکل منطقیتر و مفهومتری به خود گرفت و باعث شد آنقدرها هم به مترجم خرده نگيرم.
در كل بايد بگويم اين كتاب درست مثل هر چه كه در اين دنيا يا در افكار ما هست، مقدس نيست؛ نه كاملا قابل اتكا و اعتماد است و نه میتوان گفت به دردنخور. اتفاقا كتابی باارزش است كه بايد خواند.
يكی از زيباترين جملات كتاب:
«روشنبينی باعث خوشبختی نمیشود اما برای رسيدن به آن، كمكی مسحوب میشود، شهامت میبخشد.»
لطفا نظرتون رو با من، دربارهی کتاب جنس دوم از سیمون دوبوار، يا اين معرفی، تو كامنتا درميون بذاريد:
آخرین دیدگاهها