شنونده خوبی باشیم

شنونده خوبی باشیم

شنونده خوبی باشیم كه چه؟!

به قول آندره ژيد: «تمام حرف‌ها زده شده است اما چون گوشِ‌ شنوایی نيست، پيوسته بايد از نو گفت.»

چند بار برايتان پيش آمده كه مجبور شويد چيزی را تكرار كنيد تا ديگران گوش كنند و بفهمند؟ تابحال از اين مكالمه‌ها داشته‌ايد:

_ می‌خواستم توضیح بدم که…
_ می‌دونم…. اينم بايد بگم كه اشتباه می‌کنی.
_ ولی حرف من كه هنوز تموم نشده، حتی شروع هم نشده!!

گوش ندادن آزاردهنده است پس خيلی ساده، باید سعی کنیم شنونده خوبی باشیم!
بياييد صادقانه به حرف‌های روزمره‌مان با آدم‌ها نگاه كنيم؛ چقدر حرف‌های بيخودی می‌زنيم و چقدر از چیزهایی كه شنيد‌ه‌ايم را از ياد می‌بريم؟ چقدر گوش می‌كنيم؟ اصلا به اينكه او چه می‌گويد اهميتی می‌دهيم؟ می‌توانيم برای ديگران يا حتی گاهی برای خودمان، شنونده خوبی باشيم؟

تصور كنيد امتحانی سخت در پيش داريد و استاد می‌خواهد مهم‌ترين بخش‌های كتاب را كه سوالات امتحان از آن‌ها خواهند بود توضيح دهد. دو گوش كه داريد دو تا هم قرض می‌گيريد و حتی ممكن است صدايش را ضبط كنيد چرا؟ چون نمره‌ی خوب می‌خواهید؛ یعنی منفعتِ ‌شخصی. پس ما فقط زمانی تصميم می‌گيريم شنونده خوبی باشيم كه برايمان منفعتی داشته باشد؟

خب، اگر جوابتان به سوالِ بالا بله بود، چند نمونه از مزيت‌های شنونده خوبی بودن را برایتان رديف می‌كنم:

اول
وقتی به كسی خوب گوش نكنیم، به مرور علاقه‌اش را برای هم‌صحبتی با ما از دست خواهد داد اما اگر با تمام ذهن و توجهمان گوش بدهيم، اگر واقعا بخواهيم شنونده خوبی باشیم، شايد بخش زيادی از رنجی كه آن شخص تحمل می‌كند را درک كنيم و وقتی اين اتفاق بيفتد،‌ خواهيم توانست ارتباطمان را با او حفظ كنيم و چه كسی می‌تواند بگوید كه آرزوی ارتباطی خوش و خرم با شخص دوست‌داشتی‌اش را ندارد؟

دوم
خوب گوش كردن مستلزم خالی بودن ذهن است، همانطور كه در كتاب ذهن ذن ذهن آغازگر آمده:
«وقتی به كسی گوش می‌دهی نبايد فكری در ذهنت داشته باشی. آنچه در ذهن داری فراموش كن و تنها به آنچه كه او می‌گويد گوش بده. آنگاه می‌فهمی كه او چه می‌گويد. ولی اگر برای قياس با آنچه او می‌گويد فكری داشته باشی همه چيز را نخواهی شنيد، درکِ تو يک‌سويه خواهد بود.»

اگر تمام و كمال كسی را درک كنيم،‌ می‌توانيم چيزهایی را یاد بگيريم كه با این درکِ يک‌سويه هرگز به آن‌ها دست پیدا نمی‌کردیم. اين کار قدرت استدلالِ ما را تقويت و ذهنمان را گسترش می‌دهد. جهان بسیار گسترده‌تر از تصور ماست و بدون حرف‌ها و تجريبات ديگران از بخش زيادی از آن محروم خواهيم ماند.

سوم
اينكه شنونده خوبی باشیم يعنی به خودمان فرصت بدهيم كه صحبت‌های ديگری را درک كنيم تا‌ پاسخ‌های مناسب‌تر بدهيم و درنهايت مكالمه‌ای پربارتر با او داشته باشيم. با جواب‌های شتاب‌زده و پيش‌داوری،‌ ممكن است آدمی سطحی و كج‌فهم جلوه کنیم که در برابر افکار متفاوتِ دیگران، گاردی نفوذناپذیر دارد.

تفاوتِ شنيدن و گوش كردن
تا بحال به تفاوت شنيدن و گوش دادن توجه كرده‌ايد؟ شنيدن يک بحث كاملا فيزيولوژيک است و صرفا به معنای فعال شدنِ سنسورهای شنوایی ما در اثر امواج صوتی. اما گوش دادن يک مهارتِ شناختی است و فعاليتی ذهنی و تحليلی محسوب می‌شود. بله درست است، گوش دادن يک مهارت است نه فقط تواناییِ بديهیِ اغلبِ آدم‌ها. (منبعِ این پاراگراف اینجاست)

برای تقويت مهارت شنيدن چه کنیم؟ چطور شنونده خوبی باشیم؟

حفظ ارتباط چشمی

من از آن‌هایی هستم كه اگر هنگام صحبت كردن در چشم هايم نگاه نكنی، آن را بی‌توجهی تلقی می‌كنم و احتمالا دفعات بعد، صحبت كردن با تو را برای خودم قدغن خواهم کرد.
ارتباط چشمی موضوعی بااهميت است كه نبايد آن را دستِ كم گرفت. وقتی در چشم‌های شخصی كه در حال صحبت است نگاه كرده و با دقت به او گوش می‌كنی،‌ متوجه می‌شود برای شنيدنش مشتاقی اما با چرخاندنِ سرت به اطراف و دوختنِ چشم‌هايت به صفحه‌ی گوشی،‌ حسابی حالش را می‌گيری و نُطقش را كور می‌کنی.

پرسيدن سوال‌های مناسب
اين روش برای درک بهتر حرف‌های طرف مقابل الزامی است و كمک می‌کند كه برداشتی يک‌سويه و هيجانی نداشته باشم بلكه با پرسيدن سوالات مناسب، بفهميم كه منظور او را درست متوجه شده‌ايم يا خير. با این کار عَمَلا نشان می‌دهیم كه شنونده خوبی هستيم. مطمئن باشيد او هم از اين مشاركتِ شما اگر به جا باشد خوشحال خواهد شد.

ما از مشكلِ گوش نکردن به شدت رنج می‌بريم. فقط می‌شنويم و بعد شروع به (اغلب) مخالفت می‌كنيم. گاهی هم جملاتی را كه از قبل آماده كرده‌ايم به زبان می‌آوریم. اما اگر در لحظه ذهنمان را خالی كنيم، انگار كه هيچ چيز نمی‌دانيم، انگار كه شخصِ مقابلمان را تابحال یک بار هم نديده‌ايم، فقط و فقط به حرف‌هايش گوش كنيم و از ديدِ او به مسائل بنگريم چه می‌شود؟

تكه‌هایی از كتاب ذهن ذن ذهن آغازگر درباره‌ی اينكه چطور شنونده خوبی باشیم:

«هرگاه به كسی گوش می‌دهی، بايد تمام پيش‌پندارها و باورهای ذهنی‌ات را كنار بگذاری. تنها بايد به او گوش دهی؛ تنها شاهد باشی كه روش او چيست. ما بسيار به ندرت بر درست و نادرست يا خوب و بد تاكيد می‌كنيم. ما چيزها را همانطور كه مربوط به طرف مقابل‌اند می‌بينيم و می‌پذيريم و اينگونه با هم مراوده می‌كنيم. معمولا وقتی گفته‌ای را گوش می‌دهی آن را به عنوانِ پژواكی از خودت می‌شنوی. تو به‌واقع در حال گوش كردن به نظر خودت هستی. اگر با نظر خودت همخوان باشد آن را می‌پذيری وگرنه آن را نخواهی پذيرفت يا حتی آن را واقعا نمی‌شنوی.»

«سعی نكن فكر و نظرت را بر كسی تحميل كنی درعوض به همراه او درموردش فكر كن. اگر احساس كنی كه در بحث برنده شده‌ای باز هم در اشتباهی‌. تنها به آن گوش بسپار. معمولا وقتی چيزی می‌گوييم زمينه‌ی آن را داريم كه تعليمِ خود را بفروشيم يا فكر و نظر خود را تحميل كنيم ولی ميان هنرجويان ذن هدف خاصی پشت حرف زدن يا گوش دادن نيست، گاهی گوش می‌دهيم گاهی حرف می‌زنيم همش همين.»

تحميل افكارمان به ديگری
خیلی از ما طاقتِ شنيدنِ نظر و دیدن آدم‌های متفاوت را نداريم. هر كسی مثل ما نباشد حتما ابله است يا بد. راه راست هم دقيقا همانی است كه ما می‌دانيم. همه بايد يک‌جور باشند و اگر نباشند فلان‌اند وبرچسبی هم می‌چسبانيم به پشت‌شان.
ما بايد ياد بگيريم بدون پيش‌پندار،‌ قضاوت و قياس تنها گوش بدهيم. انگار كه برای اولين‌بار به مبحثی مهم در كلاس گوش می‌کنیم که مطئنيم در امتحانِ فردا خواهد آمد.

بايد شنونده خوبی باشیم چون شنيده‌نشدن آزاردهنده است.
من اين تجربه را خیلی عمیق احساس كرده‌ام؛ چقدر بد است كه درک نشوی و چقدر بدتر كه شنيده نشوی. درست است كه ما آدم‌ها نمی‌توانيم كاملا ديگری را درک كنيم چون بخواهيم يا نه، كسی هستيم كه بيرونِ گود نشسته. اما چيزی كه از دستمان بر می‌آيد اين است كه اول خودمان را جای او بگذاريم، خودمان را بيندازيم وسطِ گود، بعد بگوييم: «لنگِش كن».

شنونده خوبی بودن دو طرفه است.
كسی كه از تو می‌خواهد شنونده خوبی باشی هم بايد به تو گوش كند. تصور كن كسی از تو كمک می‌خواهد و می‌گويد در اين مورد به من بگو چه كنم و تو هر چه تجربه كردی و در چنته داری به او می‌گویی. بعد جواب می‌دهد که: «می‌دونم ولی نمی‌شه»
تمام دنيا بر سرت خراب می‌شود. احساس می‌كنی‌ انرژی‌ات را جمع كرده‌ای و حالا در جوی آبی ريخته‌ای. خلاصه که با دست خودت آن را نابود كردی‌. احساس می‌کنی تا ابد نباید لام تا كام حرفی‌ بزنی. پس بياييد خوب گوش كنيم بياييد شنونده خوبی باشيم چه زمانی كه نياز داريم برای دیگران عجز و ناله كنيم و درک شويم و چه زمانی كه كسی صادقانه راهكاری به ما پشنهاد می‌دهد. بايد خودمان را جای ديگری بگذاريم و بدانیم او هم سختی‌های خودش را دارد با این‌حال برای راهنمایی ما تلاش می‌کند.

بايد تجربه‌ای از خودم بگويم كه در گلويم مانده. می‌گويم چون اگر اين‌ها را بدانيم، كم‌تر آزاردهنده می‌شويم:
دوستی داشتم كه از من خواست در رابطه با تجربه‌ی سختی که می‌گذراند راهنمايی و كمكش كنم،‌ من هم آن تجربه را داشتم اما به شكلی متفاوت. پس هر چه می‌دانستم صادقانه در اختيارش گذاشتم بعد او چه گفت؟ گفت: «تو درک نمی‌کنی من چی می‌گم چون هيچ وقت تجربش نكردی.»
سختی‌های زندگی ما از هيچ‌كس كم‌تر يا بيشتر نيست. هر كسی با هر موقعيتی مشكلاتی دارد و نفرت‌انگيز‌ترين كارِ ممكن زيرِ سوال بردن و خُرد شمردن اين تجربه‌هاست. بياييد فقط شنونده خوبی باشيم و پذيرفتن يا نپذيرفتن حرف‌های دیگران را به بعد موکول کنیم، زمانی که بتوانیم با تجزيه و تحيليلی منطقی قضاوتش کنیم نه واكنشی هيجانی و كوركورانه.

چرا به عنوان یک نویسنده باید شنونده خوبی باشیم؟
گفت‌و‌گونويسی بخش جدایی ناپذير داستان است. ممكن است چندين داستان بنويسيد بدون اينكه نيازی به ديالوگ پيدا كنيد اما بالاخره جایی پايتان گير می‌كند و در دام می‌افتيد.
اگر آدم‌ها را نشناسيم، ‌موقع حرف زدن به لحن و كلماتی كه استفاده می‌كنند و به بطنِ حرفشان با دقت گوش نسپاريم، ديالوگ‌هایمان خشک و شايد احمقانه خواهند شد كه احدی آن‌ها را باور نمی‌كند.
ما به عنوان نويسنده بايد به حرف آدم‌ها خوب گوش بدهيم حتی اگر مخاطب‌شان نباشيم. مثلا در جاهای شلوغی كه مردم باهم حرف می‌زنند، در مهمانی و جمع‌های مختلفی كه دعوت می‌شويم، در خيابان و هر جا كه كلمه‌ای در هوا سر می‌خورد و از دهانی به گوشی می‌رسد. (البته اگر از آن دهانِ بی‌نوا به گوشِ شنوایی بتواند برسد!)
علاوه‌براين، حرف‌های مردم پر از ايده است. بارها شده كه از زبان غريبه‌های خيابان ضرب‌المثل‌های جدیدی شنيده‌ام كه ايده‌ای برای نوشتن به ذهنم رسانده‌اند.

سخنِ آخر
بياييد از اين به بعد حواسمان را به خودمان بيشتر جمع كنيم و وقتی روی صحبت كسی با ماست،‌ درچشم‌هايش نگاه كنيم و به حرف‌هایش با دقت گوش بدهیم، شنيدن كافی نيست. بدون پيش‌داوری و بدون تلاش برای آماده كردنِ يک جواب خوب، صرفا گوش‌ها و مغزمان را به او بسپاريم و بعد با كمی تامل، اگر نياز بود جوابی بدهيم.
پوزِ كسی را خواباندن يا جوابی به اصطلاح دندان‌شكن دادن را بگذاريم برای فيلم و دعواها. زندگی واقعی به قدر كافی ما را به خود مشغول كرده كه ديگر نيازی به اين جنجال‌های لفظی باقی نمانَد.

اين مقاله كمكتون كرد؟ شما چه پيشنهادی برای اين داريد كه شنونده خوبی باشیم؟

به اشتراک بگذارید
اشتراک گذاری در facebook
اشتراک گذاری در whatsapp
اشتراک گذاری در twitter
اشتراک گذاری در telegram
اشتراک گذاری در linkedin
پست های مرتبط

2 پاسخ

  1. بعد ساعت‌ها مطالعه مقالات
    بعد ساعت‌ها دوچرخه سواری بی وقفه در کوچه های رنگانگ و گاها تنگِ رسالات
    بعد نوشیدن از سراب؛ وهمِ مزه مزه آب
    بعد خوردن به دیواری توخالی؛ پریدن از خواب
    بعد جهش قطره های خون روی سیم های سه تار ز فرط اصطحکاک
    بعد ظلم به چشم، مغز، قلب
    بعد ظلم به تن… کار کشیدن
    باز تعریف استهلاک
    بعد سر در آوردن ز صفحه ای که در سر درش نوشته شده بود
    ” تازه نوشته‌ام داغ بخوانید”…
    داغ بخوانم؟
    و داغ خواندم.
    تاریخِ نوشته میگفت آن قدر هم داغ نیست
    ولی داغ بود و مگر دما مفهومی نسبی نیست؟
    و همین داغی برای من در این سرما به غایت کافی است.
    ولی یک سوال؟
    چگونه میشود که نوشته هایی برای من
    با صرف تمرکز بر روی خود سخن
    همیشه و همیشه در این حد زندگی بخش باشد
    چگونه دانه ای در مذاب جوانه میدهد؟
    چه مکانیسمی، چه شیوه ای این پدیده را ممکن میکند؟
    من نمیدانم… که میداند؟
    ولی خب طریق تحقیق همیشه باز است
    و بدون تحقیق، و بدون دانستن علت
    مثل همیشه در اوج کسالت
    من از منظره لذت میبرم
    و هر گل بوی خود دارد لیک این نوشته ها را به حافظ ترجیح میدهم
    و از نوشتن و بازی با کلماتی که سالهاست در گوشه حیات خفته‌اند
    و حس خود را و طرح خود را بدون هراس بدون هوس از ازل گفته‌اند
    لذت میبرم 🙂

  2. 👏🏻👏🏻👏🏻 چقدر عالی و متفاوت نوشتید. مثل همیشه علاوه بر قلمتون، دیدگاه خاصتونه که به ساده ترین چیزها هم جذابیت میده و نظرمو جلب میکنه. ازتون ممنونم.

دیدگاه‌ها بسته‌اند.