یکم توضیح

قبل از اینکه داستان تبدیل به قلبم بشه، محسورِ شعر بودم. چینشِ آهنگینِ کلمه‌ها شگفت‌زَدَم می‌کرد و باعث می‌شد بخوام موزون حرفمو بزنم نه الابختکی.
خیلی زود فهمیدم که شاعری رسالتِ من نیست و باید نویسنده باشم، واسه همین آخرین تلاشم برای موزون نویسی، برمی‌گرده به سالِ نود و شیش.
با اینکه این به اصطلاح اشعار فقط یسری چینشِ کلمات از روی ذوقن و ایرادای زیادی دارن، ولی بهشون احساسِ تعلق می‌کنم.
پس با خودم گفتم باید بذارمشون یه جایی دقیقا کنارِ قلبم و حالا بعضیاشون اینجان، کنارِ داستان و نوشته‌هام.