کدوم عدالت؟ تو به این میگی عدالت؟ یه نگاه به دور و برت بنداز، جدا از وضعِ بلند و کوتاهِ اقتصادی که با هر جور خطکشی حساب کنی ذرهای یه دست درنمیاد، یسریا با یذره اولدورم بولدرم، شدن ستارهای درخشان وسط چشمِ آدما، شدن مکتب استعداد. حالا بعضیا هر چقدر هم که جون بکنَن تهش دو نفر حرفشونو، یا بهتر بگم اصل حرفشونو بفهمن و با خودشون بگن الحق که حق گفتی.
حقیقت اینه که عدالتی وجود نداره و حقیقت، برای باور کردن و نکردن ما صبر نمیکنه. عدالت فقط تو رویاهای ما آدمای امیدوار وجود داره، هنوز امید داریم که عدالتی هم برقرار بشه. از حق نگذریم شاید به اندازۀ یکی دو قدم جلو رفته باشیم و با خودمون میگیم کاچی به از هیچیه، مگه نه؟
ما محکوم به عدالت وارونه هستیم و من با دیدنش نفس عمیقی میکشم و میرم تا نعمتهام رو بشمرم، تا همین عمری که بهم هدیه داده شده رو بخاطر افسوس خوردن از دست ندم. میرم سراغ عمل به این حرفِ ارنست همینگوی که «الان وقت این نیست که به چیزایی که نداری فکر کنی، ببین با چیزایی که داری چی کار میتونی بکنی» چرا؟ چون با این مشغولیتِ خود خواسته، درسته به نجات نمیرسم اما حداقل مدت معقولی از این واقعیت بیرحم دور میشم که عدالت فاصلش رو با ما حفظ کرده و از دور، حتی دستی هم برامون تکون نمیده.
آخرین دیدگاهها